شمع رو به باد
دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۵ ق.ظ
قصه ی عشق تو با درد دلم بیگانه نیست
چون دلم آواره کردی دیگرش کاشانه نیست
عقل و دل را با نگاهی مست و بی خود کرده ای
مستی چشمان تو در هر می و میخانه نیست
قطره ی اشکی شدی اما نیافتادی ز چشم
چون به روی دیده ام جز تو دگر دردانه نیست
من قدم بنهاده ام در راه بی برگشت عشق
لیک ردی از تو در این راه پر افسانه نیست
همچو شمعی رو به بادم گشته ام خاموش و سرد
شمع می میرد ز غم چون در برش پروانه نیست
با دل ((منصور)) در این غم کسی همدم نشد
((هیچ کس جز یأس غمخوار من دیوانه نیست))
۹۴/۰۳/۲۵