در شهر عاشقی
سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ
ما را به حال خویش رها کن که خسته ایم
زخمی ز تیر ناکسی و دلشکسته ایم
در شهر عاشقی همه با ما غریبه اند
زین رو به کوی عزلت خود خوش نشسته ایم
شاید که اشتباه عجیبی نموده ایم
دل بر وفای دلبر دل سنگ بسته ایم
پس داده ایم تقاص وفا را به بی کسی
تا اینکه جز تو از همه یکباره رسته ایم
با آن همه جفا و ریایی که دیده ایم
نشکسته ایم عهد و نه پیمان گسسته ایم
منصور گو که زین همه خورشید و آفتاب
دل را چگونه شد که به یک سایه بسته ایم
۹۴/۰۴/۰۲