آمدم بر عالمی بی عشق و بی مهر و وفا
دل شکستن اندر آن پیوسته کاری آشنا
هر کسی در فکر کار و زندگی و درد خود
ز آدمیت مانده تنها نام کم رنگی به جا
مهر و نیکی و محبت گوهری نادر شده
بی وفایی و بدی افکنده هر کس در بلا
راستی رفته است و شد بنیان هر کاری کژی
قصه عشق و جوانمردی رسیده انتها
عالم و فاضل شده خوار و خفیف و بی نوا
در عوض نااهل و نالایق شده بر ما خدا
یاد آن یار صنم پیکر اگر نَبوَد به دل
زیستن در این جهان فرقی ندارد با فنا
آمدن بر اینچنین دنیا ندارد تهنیت
لیک شادم در حضور دوستان با صفا
گفتنی ها را بگفتی پس سخن کوتاه کن
در همین جا هم بکن بر شادی یاران دعا
بر تمام دوستان از سوی من بادا درود
دوستانی بهتر از گل،پر بهاتر از طلا
چون شما یادی ز ((منصور)) و دلش بنموده اید
مرحبا بر جملگی بر دوستی ها مرحبا