شعر دل

اشعارمنصورمصطفائی فر

شعر دل

اشعارمنصورمصطفائی فر

شعر دل

سروده های منصور مصطفائی فر

طبقه بندی موضوعی

۳۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

بازم خیال تو شده مهمون تنهایی من

ببین چه مهتابی شده شبای رویایی من

با رفتنت به لحظه هام یه باره رنگ غم زدی

قرار عاشقیمونو چی شد یهو به هم زدی

گلای سرختو هنوز دارم میون دفترم

هر روز نگاشون می کنم با این دو تا چشم ترم

روزی میاد که من و تو دوباره با هم ما بشیم

مثل دو رودخونه با هم یکی مثه دریا بشیم

تو جاده ی عشق تو من گذاشته بودم یه قدم

برای با تو بودنم قید همه چی رو زدم

رفتی و لحظه های من همرنگ چشمای تو شد 

رفتی و یه کس دیگه تموم دنیای تو شد

درد دلای عاشقا هیچ جوری درمون نمیشه

مشکله درس عاشقی هیچ جوری آسون نمیشه

روزی میاد که من و تو دوباره با هم ما بشیم

مثل دو رودخونه با هم یکی مثه دریا بشیم


ترانه سرا:منصور مصطفائی فر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۲
منصور مصطفائی فر

کاش شبی بیایی و نام مرا صدا کنی

تا دل بی کس مرا عاشق و مبتلا کنی

کاش بیایی و سرت باز به شانه ام نهی

مرهم زخم من شوی درد مرا دوا کنی

باز به شوق وصل خود واله و بی خودم کنی

جان به لب رسیده را از تن من رها کنی

چشم به خون نشسته ام منتظر تو مانده تا

خاک رهت بیاوری سرمه ی چشم ما کنی

رفتی و کاخ آرزو گشته چونان خرابه ای

باز بیا که در دلم کاخ دگر بنا کنی

عاشق تو شدن خطا گفتی و رفتی از برم

بهر دل شکسته ام کاش تو این خطا کنی

ای شه بی مثال دل،گشته گل از رخت خجل

آه چه می شود که تو یادی از این گدا کنی

فکر و خیال خام ((منصور))بود که تو شبی

داغ لبت به بوسه ای با لبش آشنا کنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۶
منصور مصطفائی فر

منم سایه تو خورشیدی که بی تو هیچ و تنهایم

مثال ماهی تشنه که دور از آب دریایم

به دل این آرزو دارم که بینم روی چون ماهت

به بیداری نشد ممکن‌ ، ببینم شب به رویایم

گلی بودی به قلب من که توفان فراق آمد

تو را برد و از آن لحظه چونان صحرای سینایم

همه دنیای من بودی که بعد از رفتنت گشته

سیاه و تیره چون چشمت تمام عمر و دنیایم

ز دیروز و ز امروزم ندیدم حاصلی اما

هنوز امیدها دارم به خوشبختی فردایم

اگر روزی دل سنگت هوای دیدنم را کرد

نشانی ام همان است و همین جایم همین جایم

به عشقی دل سپردم من که هستی مرا دزدید

دگر چیزی نماند از من شکسته تر ز مینایم

ز اندوه دل ((منصور))اگر پرسی چنین گوید

تو کاری با دلم کردی که دیگر زار و رسوایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۵
منصور مصطفائی فر

سن سیز گئجه لر آغلییاراخ یاتمامیشام من

عشقیوی اینان دونیایادا ساتمامیشام من

کاش آنلییاسان سن حالیمی آزداهی اولسا

دیل خوش لوغا گئتدین گئدلی چاتمامیشام من

آتدین منی سن اوز یورگیندن آما بیل کی

یورگون یورگیمدن سنی هیچ آتمامیشام من

تک عشقیمیدین دونیادا،سندن سورا یاریم

عشقین ناغیلین کیمسیه آنلاتمامیشام من

سن هر نه دئدین ((منصورا))هیچ اینجیمدیم من

نیفرتله سنین عشقیوی چون قاتمامیشام من



بی تو شبها گریه کرده ام و نخوابیده ام

باور کن عشق تو را به دنیا هم نفروخته ام

کاش حتی کمی هم شده حال مرا بفهمی

از وقتی که رفته ای به دلخوشی نرسیده ام

مرا از قلبت بیرون کردی اما بدان

از قلب خسته ام تو را هیچگاه بیرون نیافکنده ام

تنها عشق من در دنیا بودی بعد از تو یارم

قصه عشق را برای کسی نگفته ام

تو هر چه به منصور گفتی از تو نرنجیدم

چون عشق تو را با نفرت نیامیخته ام


این شعر را دوست و استاد گرانمایه ام علی مهدی زاد به فارسی برگردانده اند.

هر شب که بی تو خفتم اشکم امان نمی داد
عشق ترا که منصور بر دو جهان نمی داد
ای کاش تا بفهمی حال مرا تو ای دوست
رفتی و بخت بر من رو خوش نشان نمیداد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴
منصور مصطفائی فر

درد دل ، من با که گویم؟ محرم رازی نباشد

چون پر و بالم شکسته شوق پروازی نباشد

در جهان بی کسی ها بر چه کس تکیه توان زد؟

جز دل دیوانه ام چون یار و دمسازی نباشد

غم درون سینه باید کرد پنهان و نزد دم

کز برای غصه هایم هیچ انبازی نباشد

دلخوشم بیهوده اما چشم من خیره به راهش

تا بیاید آنکه چون او یار طنازی نباشد

گشته ((منصور)) از غمی کز هجر او در سینه دارد

پیر و تنهاو شکسته چون هم آوازی نباشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۹
منصور مصطفائی فر

عشقینله گولوم سن منی سینه ن ده یاراتدین

هیجران اوخونی قلبیمه ووردوخجا قاناتدین

بیر جوت قارا گوز قلبیمی یاندیردی دا یاخدی

سن اول قارا گوزلرکیمی دونیامی قاراتدین

سون سوزا قادار عاشیقینم سویله مدین سن؟

گئتدین منی یانلیزلیغیلا بیر ده قوجاتدین

سن حکم ائله دین آیریلیغا عشق اویونوندا

قالمیشدی الینده یورکیم کی یئره آتدین

((منصور))سنیله گول کیمی تئز آچدی دا سولدی

هیجران اودونا سن بو گولی غمده ساراتدین



معنی فارسی شعر اثراستاد ارجمندم علی مهدی زاد

با عشق مرا بیافریدی گل نازم
لیکن زغم هجر تو در سوز و گدازم
با چشم سیاهت تو مرا خوش بفریبی
اما که چه حاصل چو همه چیز ببازم
تا لحظه آخر سخن عشق بگفتی
لیکن به غم رفتن تو سوزم و سازم
در بازی عشقت به فراق حکم نمودی
گویی که به تنگ آمده ای از دل بازم
منصور چو گل شد زغم بلبل خود زار
از آتش هجرت به عدم یکه بتازم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۸
منصور مصطفائی فر

نمی دانم پس از مرگم سراغ از من تو می گیری؟

که دانی مرده ام از غم،ز دلتنگی و دلگیری؟

که بینی سنگ قبرم رابه رویش حک شده جانا

تو آخر آمدی اما چرا عشقم به این دیری؟

تو از روز ازل بودی درون سینه و قلبم

تو نه عشقی نه دلبستن که تو خود عین تقدیری

شراب عشق نوشیدم شدم عاشق شدم شیدا

درون جام دل جز تو ندیدم نقش و تصویری

نگاهی کن به این خسته که گردد زنده از گورش

تو اعجاز مسیحا کن که نبود هیچ تکفیری

برای روح ((منصور))ار بخوانی حمد هم کافی است

که بعد از مرگ جز این هم نباشد راه و تدبیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۲
منصور مصطفائی فر

شبی از روی احسانت به سوی من نظر کردی

به زیبایی رخسارت خجل شمس و قمر کردی

دلی عاشق سپردم من به دستت حیف صدها حیف

که بشکستی دل و قلبم همه زیر و زبر کردی

تو گفتی عاشقی اما ز عاشق ها جدا بودی

دلم عاشق نمودی و پر از خون جگر کردی

گمان کردم که تا هستم تو هم همواره می مانی

ولی رفتی ز پیش من چه آسان تو سفر کردی

دل ((منصور))با عشقت بگشت آرام و ساکن شد

به هجرانت دل عاشق خراب و دربدر کردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۱
منصور مصطفائی فر

در دیار غربتی تنهای تنها مانده ام

چون شده گم خانه ام بی مسکن و جا مانده ام

دست و پایم بود عقل و دل همی در راه عشق

باختم عقل و دلم بی دست و بی پا مانده ام

روزگاری با تو ما گشتیم و سرخوش از وصال

رفتی و با هجر تو هم بی من و ما، مانده ام

با سراب عشق تو سیراب گشتم لیک حیف

محو شد از دیده ام بی آب و دریا مانده ام

جان ((منصور)) از تب عشق تو می سوزد هنوز

سالها رفته است و من غرق تمنا مانده ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۰
منصور مصطفائی فر

گِل من با غم عشق تو سرشتند چرا؟

سرنوشتم به جدایی بنوشتند چرا؟

تار و پودم ز فراق تو همی بگسسته است

رشته ی جان من از عشق تو رشتند چرا؟

کاشتم دانه ی مهرت به دلم لیک نشد

دیگران حاصل این عشق بکِشتند چرا؟

دوری اما به خیال خوش من نزدیکی

هر چه زیباست به چشمم بد و زشتند چرا؟

به جهنم برو ((منصور)) تو گفتی رفتم

جز من و دل،همه پس غرق بهشتند چرا؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۰
منصور مصطفائی فر