شعر دل

اشعارمنصورمصطفائی فر

شعر دل

اشعارمنصورمصطفائی فر

شعر دل

سروده های منصور مصطفائی فر

طبقه بندی موضوعی

۴۹ مطلب با موضوع «اشعار فارسی» ثبت شده است

در همه عمر تو را خواستم ای جان و تنم

من کسی را نپسندم چو تو ای نسترنم

من گدای سر کویت شدم ای دلبر ناز

چون سر کوی تو گشته است برایم وطنم

بلبل غمزده ام باغ و بهارم هستی

آن دهان و قد و رخ،غنچه و سرو و سمنم

هر کلامت شده بر این دل ریشم مرهم

من ندیدم چو تو شیرین سخن ای جان و تنم

هم دلت بود جدا از من و هم فکر تو یار

با من هرگز نبدی و نشدی زان منم

تا نبیند گل روی تو نمیرد((منصور))

جان سپارم اگر آغوش تو باشد کفنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴
منصور مصطفائی فر

بی خبر رفتی و یاد از من تنها نکنی

سوی صحرا شدی و روی به دریا نکنی

گشته دل در گره زلف سیاه تو اسیر

نیستی و گره از کار دلم وا نکنی

ناله های من بیچاره به جایی نرسد

چون ز آه دل غمدیده تو پروا نکنی

من به یاد تو وآن خاطره هایت هستم

ای که یادی ز من عاشق شیدا نکنی

بهتر از من تو کسی گر چه بیابی اما

عاشقی واله چو ((منصور)) تو پیدا نکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۸
منصور مصطفائی فر

آشفته تر از زلفت هر لحظه و هر روزم

با داغ غم هجرت می سازم و می سوزم

درگیر نگاه تو ماندست نگاه من

زین روست به تصویرت من چشم همی دوزم

بر دفتر احساسم نام تو چو بنویسم

شور و شرری تازه در شمع دل افروزم

بر هر که نمودم رو دیدم غم و بدعهدی

کس نیست در این عالم غمخوارم و دلسوزم

روزی دل من پر شد از عطر حضور تو

افسوس که اینک من حسرت به دل اندوزم

در بین غزلهایم تو ناب ترین هستی

کز شیوه ی چشمانت شعر و غزل آموزم

((منصور)) و شب تارش پایان نپذیرد تا

آیی و بدانی من آن عاشق دیروزم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۶
منصور مصطفائی فر

گمان مکن که دوری ات ببرده یادت از دلم

خیال روی خوب تو چو گشته حل مشکلم

به بحر عشقت آنچنان دلم فتاد و غرق شد

که رفته سالها و من به جستجوی ساحلم

دمی ز یاد عشق تو دلم تهی نمی شود

تو با دلم چه کرده ای چنین ز خویش غافلم

به گریه خو نموده ام چو گشته کار هر شبم

که جز سرشک چشم خود نشد ز عشقت حاصلم

شبیه تو برای من کس دگر نمی شود

چو قبله ام شدی و من همیشه بر تو مایلم

وصال تو برای من شده مثال معجزه

ولی چه دلخوشم ببین ز آرزوی باطلم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۶
منصور مصطفائی فر

کاش شبی بیایی و نام مرا صدا کنی

تا دل بی کس مرا عاشق و مبتلا کنی

کاش بیایی و سرت باز به شانه ام نهی

مرهم زخم من شوی درد مرا دوا کنی

باز به شوق وصل خود واله و بی خودم کنی

جان به لب رسیده را از تن من رها کنی

چشم به خون نشسته ام منتظر تو مانده تا

خاک رهت بیاوری سرمه ی چشم ما کنی

رفتی و کاخ آرزو گشته چونان خرابه ای

باز بیا که در دلم کاخ دگر بنا کنی

عاشق تو شدن خطا گفتی و رفتی از برم

بهر دل شکسته ام کاش تو این خطا کنی

ای شه بی مثال دل،گشته گل از رخت خجل

آه چه می شود که تو یادی از این گدا کنی

فکر و خیال خام ((منصور))بود که تو شبی

داغ لبت به بوسه ای با لبش آشنا کنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۶
منصور مصطفائی فر

منم سایه تو خورشیدی که بی تو هیچ و تنهایم

مثال ماهی تشنه که دور از آب دریایم

به دل این آرزو دارم که بینم روی چون ماهت

به بیداری نشد ممکن‌ ، ببینم شب به رویایم

گلی بودی به قلب من که توفان فراق آمد

تو را برد و از آن لحظه چونان صحرای سینایم

همه دنیای من بودی که بعد از رفتنت گشته

سیاه و تیره چون چشمت تمام عمر و دنیایم

ز دیروز و ز امروزم ندیدم حاصلی اما

هنوز امیدها دارم به خوشبختی فردایم

اگر روزی دل سنگت هوای دیدنم را کرد

نشانی ام همان است و همین جایم همین جایم

به عشقی دل سپردم من که هستی مرا دزدید

دگر چیزی نماند از من شکسته تر ز مینایم

ز اندوه دل ((منصور))اگر پرسی چنین گوید

تو کاری با دلم کردی که دیگر زار و رسوایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۵
منصور مصطفائی فر

درد دل ، من با که گویم؟ محرم رازی نباشد

چون پر و بالم شکسته شوق پروازی نباشد

در جهان بی کسی ها بر چه کس تکیه توان زد؟

جز دل دیوانه ام چون یار و دمسازی نباشد

غم درون سینه باید کرد پنهان و نزد دم

کز برای غصه هایم هیچ انبازی نباشد

دلخوشم بیهوده اما چشم من خیره به راهش

تا بیاید آنکه چون او یار طنازی نباشد

گشته ((منصور)) از غمی کز هجر او در سینه دارد

پیر و تنهاو شکسته چون هم آوازی نباشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۹
منصور مصطفائی فر

نمی دانم پس از مرگم سراغ از من تو می گیری؟

که دانی مرده ام از غم،ز دلتنگی و دلگیری؟

که بینی سنگ قبرم رابه رویش حک شده جانا

تو آخر آمدی اما چرا عشقم به این دیری؟

تو از روز ازل بودی درون سینه و قلبم

تو نه عشقی نه دلبستن که تو خود عین تقدیری

شراب عشق نوشیدم شدم عاشق شدم شیدا

درون جام دل جز تو ندیدم نقش و تصویری

نگاهی کن به این خسته که گردد زنده از گورش

تو اعجاز مسیحا کن که نبود هیچ تکفیری

برای روح ((منصور))ار بخوانی حمد هم کافی است

که بعد از مرگ جز این هم نباشد راه و تدبیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۲
منصور مصطفائی فر

شبی از روی احسانت به سوی من نظر کردی

به زیبایی رخسارت خجل شمس و قمر کردی

دلی عاشق سپردم من به دستت حیف صدها حیف

که بشکستی دل و قلبم همه زیر و زبر کردی

تو گفتی عاشقی اما ز عاشق ها جدا بودی

دلم عاشق نمودی و پر از خون جگر کردی

گمان کردم که تا هستم تو هم همواره می مانی

ولی رفتی ز پیش من چه آسان تو سفر کردی

دل ((منصور))با عشقت بگشت آرام و ساکن شد

به هجرانت دل عاشق خراب و دربدر کردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۱
منصور مصطفائی فر

در دیار غربتی تنهای تنها مانده ام

چون شده گم خانه ام بی مسکن و جا مانده ام

دست و پایم بود عقل و دل همی در راه عشق

باختم عقل و دلم بی دست و بی پا مانده ام

روزگاری با تو ما گشتیم و سرخوش از وصال

رفتی و با هجر تو هم بی من و ما، مانده ام

با سراب عشق تو سیراب گشتم لیک حیف

محو شد از دیده ام بی آب و دریا مانده ام

جان ((منصور)) از تب عشق تو می سوزد هنوز

سالها رفته است و من غرق تمنا مانده ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۰
منصور مصطفائی فر