شعر دل

اشعارمنصورمصطفائی فر

شعر دل

اشعارمنصورمصطفائی فر

شعر دل

سروده های منصور مصطفائی فر

طبقه بندی موضوعی

۳۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دردی است به جان من نامش غم تنهایی

دارم به سرم شوری از عشق و ز شیدایی

درمان همه دردم هستی و نمی دانی

شاید که بمیرم من امروز نه فردایی

شد آتش عشق ما از جور تو خاکستر

گفتی چو حقیقت را حل گشت معمایی

در محکمه ی عشقت حکم دل رسوایم

رنج و غم هجران شد در محبس تنهایی

شرح غم هجرانت گفتم به همه عالم

گفتند تحمل کن گفتند که می آیی

((منصور)) به عشق تو صبری بنمود اما

این غوره ی عشق ما آخر نشد حلوایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۷
منصور مصطفائی فر

باز هم کِشتی غم پهلو گرفته بر دلم

با نسیم وصل خود غم را بران از ساحلم

سایه ام گم کرده ام ، خورشید من باش و بتاب

تا کنم با نور عشقت حل تمام مشکلم

عطر وصلت بر مشامم گر رسد من بی خودم

از خودم حتی تمام این جهان هم غافلم

ای نگار خوب من ، بانوی رویاهای من

می شود روزی ز عشقت شهد وصلی حاصلم؟

در زمان مرگ هم ((منصور))لبخندی زند

گر بمیرد در کنارت یا تو باشی قاتلم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۶
منصور مصطفائی فر

با نگاهی تو مرا زار و پریشان کردی

عاشقت گشتم و قلبم تو چه ویران کردی

شهره بودم به جهان بس که تو را خواستمت

بی وفا گشتی و دنیا همه حیران کردی

من که عشق تو خریدم به بهای جانم

قدر نشناختی و عشق چه ارزان کردی

عمر و دنیای خودم در ره عشقت دادم

رفتی و وه که چه زیبا همه جبران کردی

تو به ((منصور)) چنان درس محبت دادی

کز همه عاشقی اش نیک پشیمان کردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۵
منصور مصطفائی فر

بیر باخیشلا منی سن زار و پریشان ائله دین

عاشیقین اولدوم آما قلبیمی ویران ائله دین

عالمه اولموشودوم شهره سنی سئومگیله

بی وفالیخلا بوتون دونیانی حیران ائله دین

جان بهاسینه سنین عشقیوی آلمیشدیم آما

بیلمدین قدریمی سن عشقی چوخ ارزان ائله دین

عمرومی دونیامی عشقین یولونا گویموشدوم

گئتمه یین له نه گوزل هر شی یی جبران ائله دین

اویله بیر درس محبت له وفا وئردین کی

((منصور))ی عاشیق اولوب سئومگه پشمان ائله دین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۵
منصور مصطفائی فر

دل چو تنگت می شود آهی ز حسرت می کشم

نقشی از چشمان تو همرنگ غربت می کشم

گر چه بشکسته به زیر بار هجران شانه ام

درد هجرانت به دوشم تا قیامت می کشم

با خیال خوب تو شب ها چو دارم گفتگو

زین سبب بیدارم هر شب سر به خلوت می کشم

گر نشیند باز بر این دل غبار عاشقی

دست بر آیینه ی پر درد عبرت می کشم

یا که گردد در کمند زلف دیگر دل اسیر

این چنین دل بر سر دار ملا مت می کشم

قد رعنایت دل ((منصور)) را از ره ببرد

من همیشه ناز آن بالا و قامت می کشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴
منصور مصطفائی فر

در همه عمر تو را خواستم ای جان و تنم

من کسی را نپسندم چو تو ای نسترنم

من گدای سر کویت شدم ای دلبر ناز

چون سر کوی تو گشته است برایم وطنم

بلبل غمزده ام باغ و بهارم هستی

آن دهان و قد و رخ،غنچه و سرو و سمنم

هر کلامت شده بر این دل ریشم مرهم

من ندیدم چو تو شیرین سخن ای جان و تنم

هم دلت بود جدا از من و هم فکر تو یار

با من هرگز نبدی و نشدی زان منم

تا نبیند گل روی تو نمیرد((منصور))

جان سپارم اگر آغوش تو باشد کفنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۴
منصور مصطفائی فر

سنی عمروم بویی من سئومیشدیم جان و تنیم

نئجه سندن سورا بیر آیری کسی من بگنیم

سر کویینده گدا اولموشام ای سئوگلی یار

کی سنین کویین اولوبدور منه بیرجه وطنیم

((بولبول غمزده یم باغ و بهاریم سن سن

دهن و قد و رخون ، غنچه و سرو و سمنیم))

هر سوزون مرهم اولوبدور یارالی قلبیمه چون

سن کیمی خوش دانیشان گورمدیم ای گول دهنیم

یورگین منله دئیلدی نه ده فیکرین گوزلیم

اولما میشتین منی له اولمادین آخر دا منیم

گورمه دن گول یوزو وی اولمویجکدیر ((منصور))

اوله رم چونکی سنین آغوشون اولسا کفنیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۳
منصور مصطفائی فر

بی خبر رفتی و یاد از من تنها نکنی

سوی صحرا شدی و روی به دریا نکنی

گشته دل در گره زلف سیاه تو اسیر

نیستی و گره از کار دلم وا نکنی

ناله های من بیچاره به جایی نرسد

چون ز آه دل غمدیده تو پروا نکنی

من به یاد تو وآن خاطره هایت هستم

ای که یادی ز من عاشق شیدا نکنی

بهتر از من تو کسی گر چه بیابی اما

عاشقی واله چو ((منصور)) تو پیدا نکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۸
منصور مصطفائی فر

آشفته تر از زلفت هر لحظه و هر روزم

با داغ غم هجرت می سازم و می سوزم

درگیر نگاه تو ماندست نگاه من

زین روست به تصویرت من چشم همی دوزم

بر دفتر احساسم نام تو چو بنویسم

شور و شرری تازه در شمع دل افروزم

بر هر که نمودم رو دیدم غم و بدعهدی

کس نیست در این عالم غمخوارم و دلسوزم

روزی دل من پر شد از عطر حضور تو

افسوس که اینک من حسرت به دل اندوزم

در بین غزلهایم تو ناب ترین هستی

کز شیوه ی چشمانت شعر و غزل آموزم

((منصور)) و شب تارش پایان نپذیرد تا

آیی و بدانی من آن عاشق دیروزم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۶
منصور مصطفائی فر

گمان مکن که دوری ات ببرده یادت از دلم

خیال روی خوب تو چو گشته حل مشکلم

به بحر عشقت آنچنان دلم فتاد و غرق شد

که رفته سالها و من به جستجوی ساحلم

دمی ز یاد عشق تو دلم تهی نمی شود

تو با دلم چه کرده ای چنین ز خویش غافلم

به گریه خو نموده ام چو گشته کار هر شبم

که جز سرشک چشم خود نشد ز عشقت حاصلم

شبیه تو برای من کس دگر نمی شود

چو قبله ام شدی و من همیشه بر تو مایلم

وصال تو برای من شده مثال معجزه

ولی چه دلخوشم ببین ز آرزوی باطلم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۶
منصور مصطفائی فر